نقد فیلم Blindness


همیشه گفته شده است که یکی از بزرگ ترین وحشت هایی که توسط انسان بروز داده شده است این است که ناگهان دچار کوری شود و وارد تهیگاهی شود که فقط صدا و نه نور می تواند در آن نفوذ کند.این اتفاق نه برای یک نفر بلکه برای کل انسان ها اتفاق می افتد.کسانی که کور مادرزاد هستند و یا در گذشت زمان دید خود را از دست می دهند با این امر کنار خواهند آمد.در موردی که دید برای جمعی از انسان ها ناگاه از دست رود،نتیجه گسترش رعب و وحشت عمومی خواهد بود.درجه ای که جامعه خرد شده و به نسیان می افتد یک مسئله تعبیر فردیست اما این فرض اساسی کارگردان فیلم کوری فرناردو میرلس اقتباس شده از رمان سیاه و چالش برانگیز خوزه ساراماگوست.تفکر در انزوا به اصول ما را به این نتیجه می کشاند که کوری می تواند به گونه ای ضعیف در زمره داستان های پس-آخرالزمانی قرار دارد  اما حادثه ای که در این سناریو اتفاق می افتد چیزی شبیه یک هالوکاست هسته ای و یا آفتی مهلک نیست.در عوض،این یک بیماریست که همه انسان های دنیا را کور می کند بجز یک زن.و این ما را به یاد سخنی از اراسموس می اندازد که می گفت:"در فرمانروایی کشور کورها،انسان بینا پادشاه است."


بیماری که بطور آنی به کسانی که سرایت می کند کور می نماید،با بیمار اول (یوسوکه ایسایا) آغاز و بوسیله افرادی که با او در ارتباط بودند و به آنها سرایت می کند،به سرعت از کنترل خارج می شود.این یک بیماری اپیدمیک است و دولت که نامطمئن از کنترل مشکل است،یک کمپ تجمع ایجاد می کند و افرادی را که کور می شوند به آنجا می فرستد.در این جمع افرادی چون دکتر (مارک روفالو) که فردی بود که اولین بیمار را معاینه می کند،هرزه ای با عینک دودی (الیس براگا)،یک پسر بچه و بسیاری دیگر وجود دارند.همسر دکتر (جولین مور) هم در میان این افراد قرار دارد.اگرچه او هنوز می تواند ببیند اما وانمود می کند که کور شده تا بتواند همسرش را در این جهنم روی زمین همراهی کند.در کمپ تجمع،تلاش ها برای برقراری نظم ناگهان از بین می رود و به بقای انسب تبدیل می شود زیرا یک پادشاه خود خوانده (گائل گارسیا برنال) با خود تفنگی همراه دارد تا کنترل تامین غذا را بدست بگیرد و همه را وادار به قبول قوانین خود کند.اما همسر دکتر سلاحی را داراست که هیچ کس ندارد:بینایی.


کوری یک مشق فکری جذاب است و در این موضوع کاوش می کند که چگونه شرایط و روابط ممکن است در چنین اجتماع بسته ای متحول گردد.برهنه از عنصری که بسیاری از انسان ها باور دارند که برای تمدن ضروریست،برخی مردان و زنان راه دیگر و پایه ای تری برای ارتباط می یابند در حالی که دیگران بدنبال ضعف های سایر همنوعانشان به عنوان راهی برای فرمانروایی بر آنها هستند.میرلس (که فیلم های شهر خدا و باغبان استوار را ساخته) مجدد از بینندگان می خواهد تا خود را به عنوان گروهی همراه همسر دکتر قرار دهند.ما همراهان خارجی اوییم-تنها کسانی که می توانند شرایط را ببینند همانطور که آنها (کورها) پیش می روند و می شنوند و این شرایط را تصور می کنند.گاهی،حتی بینا هم می تواند کور باشد-همانطور که در جریان مربوط به دکتر رخ می دهد و همسرش که عشقبازی او با آن هرزه را می بیند و از آن چشم پوشی می نماید.


بزرگترین جنبه منفی فیلم کوری کمتر مربوط به قصه گویی فیلم وساختارش است بلکه بیشتر مربوط به رویکرد فراسبکی میرلس برای فهماندن فیلم در صفحه نمایش است.در حالی که برخی از تاریکی های طولانی مدت (همچون زمانی که جولین مور خود را در جایی می بیند که فاقد نور است) در القای حس و ایجاد سطحی از تنش برای مخاطب موفق است،رنگزدایی از برخی تصویرها و فلاش های مکرر سفید بیشتر گیج کننده هستند تا موثر.وقتی که یک سبک و رویکرد بر گوهر داستان غلبه می کند، کارگردان بر روی از دست دادن مخاطب فیلم خود ریسک می کند و این  امر بیش از یک بار در طول دوره تولید رخ می دهد.


کوری تلاشی برای توضیح علت بیماری و اینکه چرا یک نفر از آن ایمن است،نمی کند.این موارد نامربوط هستند و شرایطی ایجابی را نشان می دهد که باید مورد پذیرش باشد تا بتوان ادامه کار داد.فیلم درباره واکاوی این موضوع است که چگونه انسانیت ممکن است بدین شرایط پاسخ دهد و پاسخی که در فیلم نشان داده می شود می تواند استقرایی نسبت به سایر وضعیت ها باشد.کوری در مورد طبیعت انسان است و هر دو ذات مثبت و منفی درونی انسان را به تصویر می کشد.فیلم با این قصه گویی و ساختار ضعیف و شخصیت پردازی محدود (ما هیچ چیز در مورد گذشته افراد مهم این فیلم نمی دانیم)،پتانسیل  گیج و پریشان نمودن برخی تماشاگران را دارد.در طرف دیگر،افرادی وجود دارند که،مثل من،این فیلم را به عنوان یک کار جذب کننده و در فکر فرو برنده (البته مطمئنا با اشتباه) می دانند.فیلم مرا سراسر درگیر خود کرد و انتهای فیلم برای من بطور غافلگیر کننده ای امید بخش بود.

 نقد از:جیمز براردینلی


نظر مترجم:فیلم کوری که براساس اثر برنده نوبل ادبی و بسیار موفق خوزه ساراماگو و با همین نام است،نتوانسته مفهوم اصلی و پیام مهم این داستان را به خوبی کتاب به تماشاگر القا نماید.اگر کسی کتاب را خوانده باشد و با سیر داستان بخوبی آشنا باشد در می یابد که مهم ترین بخش ها و دیالوگ ها به سادگی در فیلم حذف شده و شرایط اسف بار و ذلتی که شخصیت های درگیر در فیلم می کشند به صورت کاملا سطحی پرداخت گردیده و نتوانسته روح داستان را بخوبی کتاب القا نماید وبیننده ای که قبلا کتاب را خوانده و حالا فیلم را تماشا می کند به این مطلب می رسد که سیر اقتباس بدین گونه است که در بخش های ابتدایی کاملا به اشارات کتاب نزدیک بوده و اقتباس با وفاداری کامل به کتاب انجام شده است اما وقتی کم کم با فیلم پیش می رویم،این وفاداری سیر نزولی پیدا کرده و انگار تمامی تلاش ها برای فقط به پایان رساندن فیلم به هر نحوی بوده است و همین امر است که باعث شده آن پیامی را که کتاب می خواسته به خواننده خود القا کند،فیلم در چنین امری کاملا منفعل و ناتوان است.اشکال دیگری که می توان در فیلم به آن اشاره نمود عدم ایجاد شرایطی است که به مخاطب بفهماند این موضوع یک فاجعه سراسریست و فقط با چند صحنه بسیار دم دستی و جمعیت بسیار کم در کمپ تجمع می خواهد تلاش خود را در سراسری بودن این بیماری به مخاطب بفهماند.دیگر مشکل که در نقد بالا فقط در کل به ساختار اشاره شده،فیلمبرداری بسیار گیج کننده و بی معنا و به بیانی فاقد ظرافت است که می توان به کرات،عدم کادربندی صحیح که بصورت کاملا تعمدی صورت گرفته را اشاره نمود که معلوم نیست چه منظوری از چنین سبک فیلمبرداری وجود داشته است.اما به نظر بنده نقطه قوت فیلم،نورپردازی هنرمندانه آن است که کاملا شرایط کوری افراد را می رساند و از طریق چنین نورپردازی است که می توان وضعیت به وجود آمده برای افراد و حتی زن را فهمید که حداقل در توصیف شرایط شرح داده شده در کتاب به آنچه در فیلم می بینیم کاملا نزدیک است و القا کننده اوضاع و شرایط محیط و افراد است.در کل اگر به طرح کلی داستان این فیلم علاقه مند شده اید،پیشنهاد می کنم کتاب آن را مطالعه کنید تا به خوبی با تعلیق موجود در داستان و پیام های والاتر از آنچه که در فیلم براحتی از آنها چشم پوشی شده برسید.

۱ نظر:

فرهاد گفت...

نقد خوبی نوشتی داش میلاد . ولی به نظرم من برای این فیلم کم خرج اقتباس خوبی بود البته میتونست بهتر از این هم باشه ولی در اون صورت خیلی پرخرج تر میشد . کورهای هم که داخل شهر چرخ میزدند و دنبال غذا می گشتند هم به نظرم خوب پرداخت و نشون داده شدند ؛ چون این داستان تقریبا از دید زن بینای فیلم دیده و روایت میشه و فیلم سعی میکنه که فضای داخل بیمارستان رو نشون بده چون اون زن هم مثل بیننده خبری از خارج بیمارستان نداره و قرار نیست که داشته باشه.
به نظر من هم دیالوگ ها خیلی افتضاح بودند . دیالوگ های که تو خود کتاب رد و بدل میشد خیلی زیبا و سینمایی تر بود .
پایان بندی فیلم هم همینطور که خودت گفتی خیلی سرسری و ( شلخته ) بود . آخر کتاب واقعا حس خیلی بهتری به خواننده دست میده تا آخر فیلم به بیننده .