Goya’s Ghost

فیلم ارواح گویای میلوس فرمن فیلمی فوق العاده زیباست که ماجرای فیلم بهانه ای برای کار کردن روی آن است.همانگونه که آثار گویا توسط روحانیون تفتیش مذهبی کلیسا در صحنه آغازی مورد بررسی قرار می گیرد و داستان با بحث بین این افراد ادامه می یابد،تصویری از افراد پست شده توسط جامعه به نمایش در می آید.کشیش ها از آثار سیاه گویا از اسپانیا که حالت پیش گویانه قابل ملاحظه ای در این موارد نشان می دهد،می نالند چون آنها آثاری از این نقاش را در 1772 محکوم می کنند که تا 1799 خلق نشده بودند.

در قصه ایراد در صحت زمان وقایع وجود دارد که از روی قصد صورت گرفته است.در حقیقت بسیاری از شخصیت ها وجود داشته اند اما اگر آنها بسیاری از این اعمال را انجام داده باشند,باعث شگفتی و تعجب است.وقایع تنها مربوط به نقاش اسپانیایی نیست بلکه به برادر لورنزو،یکی از کشیش های تفتیش مذهبی کلیسا،و اینس بیلباتوا،دختر زیبای جوان یکی از بازرگانان محلی،نیز ارتباط دارد.
گویا از اینس به عنوان مدل برای فرشتگان کلیساها که می کشد،استفاده می کند.او همچنین نقاش دربار است که پورتره ای از ملکه ماریا لوییزا را می کشد و پورتره ای از لورنزو که نبوغ او را می شناسد.وقتی اینس توسط جاسوسان تفتیش مذهبی در میخانه ای تحت نظر قرار می گیرد،هنگامی که از خوردن گوشت خوک امتناع می کند به او اتهام یهودیت زده می شود و تحت شکنجه قرار می گیرد تا اینکه گناهش را اعتراف می کند.پدر اینس نزد گویا می رود و می خواهد که از طریق لورنزو میانجی شود اما همه زندگیشان درهم پیچیده می شود.


کمیته تفتیش مذهبی کلیسا،شکنجه را تحت پرسش گذاشتن می خوانند با این تئوری که خدا به شما قدرتی می دهد تا فقط حقیقت را بگویید.تئوری پدر اینس این است که مردم اگر شکنجه شوند به همه چیز اعتراف خواهند کرد،بینشی که هرگز اشتباه نبوده و نخواهد بود.پدر اینس به صورت متقاعد کننده ای با لورنزو بر سر این موضوع بحث می کنند.15 سال می گذرد؛ناپلئون اسپانیا را فتح می کند و به تفتیش های مذهبی و حکومت کلیسا پایان می دهد،لورنزو می گریزد و در نهضت انقلاب فرانسه عضو می شود و به عنوان بازپرس برای ناپلئون،دوباره سر بر می آورد.شغل او شامل به زندان کشیدن اعضای تفتیش مذهبی است در ضمن اینس هم از سیاهچال آزاد شده است و صاحب دختری گشته که ...
درباره طرح داستان باید گفت که داستان پر از ملودرام،هم آیندی و برخورد و مردمی است که در همه این تب وتاب ها و فجایع زندگی می کنند.حوادثی در فیلم روی می دهد که درک این که شخصیت مرکزی چه کسی قرار است باشد،بسیار سخت است.لورنزو سود فراوانی در طول داستان می برد اما همه توسط بادهای سرنوشت،ویران می شوند. 

در صحنه ای،خدمه شاه کارلوس چهارم تکه هایی از لاشه حیوانات را پرت می کند تا کرکس ها را به آنها جذب کند سپس شاه به آنها تیراندازی می کند،او همچنین تعدادی خرگوش به چنگ می آورد،اما ماریا لوییزا فکر می کند که کرکس ها برای شام بهتر هستند.صحنه های دیگر داستان به نمایش ظلم و بیرحمی در سیاهچال ها،زشتی وقیحانه عظمت کاخ سلطنتی،بی عفتی و هرزگی میکده ها،گستاخی و جسارت فاحشه خانه ها و خیابان های پر شده از زندگی هایی که در مرگ غوطه ورند،می پردازد.

بازیگران با در نظر گرفتن طرح کلی داستان که پر از حوادث شناور و پشت هم است،تمرکز شگفت آوری بر کاراکتر خود گذاشته اند.اسکارزگارد،گویا را به انسانی با خنده های جذاب،خلق و خویی دوست داشتنی و با اطمینان یک هنرمند که خارج از قانون حرکت می کند،تبدیل کرده است.باردم مردی جاه طلب را به نمایش می گذارد که مشتاق به شیطانی بودن نیست اما توانایی پستی را دارد و بخوبی می تواند خود را به عنوان کشیش مفتش امور مذهبی و پیگیر کننده انقلاب ناپلئون نشان دهد.پرتمن در دو نقش اینس،دختر زیبای جوان و قربانی شکنجه دیده نحیف،و آلیسیا که که هرزه است و هر دو شخصیت دارای اعتقاد بی باکانه محکم هستند را بازی می کند.کوئد،در نقش کوتاهی به عنوان پادشاه،یک انتخاب الهام شده اما غیر منتظره،بود که در صحنه ای قطعه ای را با ویولن اجرا می کند و با کمرویی اعتراف می کند که خودش این قطعه را ساخته است.
بیشتر عمق مفهوم فیلم از صداگذاری لزلی شاتز ایجاد شده است؛بعنوان مثال ما دقت زیادی در صدای باز و بسته شدن در بزرگ کلیسا و همچنین صدای ناقوس ها و انعکاس صدای آن را می شنویم.و فیلمبرداری خاویر آگوئیرساربه عالیست و توجه به کامپوزیشن ها و رنگ ها و سایه ها نشاندهنده همین امر است.باید گفت که ارواح گویا در اروپا پس از نمایش با نقدهای ظالمانه ای روبرو شد.من عادت به نقد  نقد های دیگران ندارم اما حرف های این منتقدان نسبت به این فیلم غیر قابل اجتناب است(درک ملکوم:نزدیک به یک فاجعه؛نیل اسمیت:خسته کننده و ....).گاهی در شگفتم که منتقدان فیلمی را نقد می کنند که ترجیح می دادند بجای نقد فیلمی که کارگردان ساخته است.

  من شک دارم که فرمن و نویسنده افسانه ای ژان کلود کاریر در گفتن اینگونه داستان ها کمبود داشته باشند.به نظر من سرنخ هدفشان از فیلم را باید در نقاشی های گویا در صحنه آغازین فیلم یافت.به آنها دقت کنید،شاید در فیلم چیزهایی ببینید که شما را به یاد آن نقاشی ها بیندازد.ارواح گویا چون کتاب ادبی گویاست که توسط دوربین نوشته شده است.
                                                                                                              نقد از:راجر ابرت
IMDb Link

هیچ نظری موجود نیست: