در پایان فیلم فراموش شدنی روانپزشک ساخته جوناس پیت که یادآورنده ای مجدد از نخاله ها،احمق ها و بزهکارانیست که در رده بالای جامعه لس آنجلس ساکن هستند و بنابراین هالیوود تحت کنترل آنهاست، تنها چیزی که ممکن است در ذهن ها باقی بماند،لذتی است که از دیدن بازی کوین اسپیسی که تمام هنر خود را بکار می گیرد،می توان برد.بازیگر مستعدی که خود را در چند فیلم آخر(21،فردکلاوس)که خوب هم از کار در نیامدند،یافت اما به اجرای معمایی و جذاب خود بدون توجه به این که در چه فیلم های متوسطی بازی می کند،ادامه داده است.
در فیلم روانپزشک،اسپیسی در نقش هنری کارتر که دائم در حال استعمال مخدر و خوردن مشروبات است وروانپزشک اشخاص مشهور که تحت هجمه برق آسای رسانه ای برای آخرین کتاب پرفروش خود کمکی اش قرار دارد.او همچنین بتازگی همسرش را از دست داده است و همسرش اقدام به خود کشی کرده است.او در فیلم درمانگر افرادی چون بازیگری دلسرد(رابین ویلیامز)،رئیس دفتری سینمایی(دالاس رابرتس) که حالات اسپاسمی دارد و زوج مشهوری(سفرون بروز و جوئل گرش) که فقط برای کسب پول موسیقی راک می سازند،است.اما در نقطه مقابل،او بخش عمده ای از امور روانشناسانه و اعترافات خود را با پدرش(رابرت لوجیا)،بهترین دوستش(مارک وب)و موادفروشش(جسی پلمونز) اما فقط برای یک دوستی خوب و کمی همراهی درمیان می گذارد.
هنری نیز خود دارای مشکلات روانیست به طوری که نمی تواند با دنیای اطراف خود کنار آید مگر با همکاری و کمکی تازه.صحنه ای به نمایش برخی دوستان و آشنایان هنری می پردازد که در اتاقی جمع شده اند تا به مشکلات روانی او خاتمه داده وسبب ترک او از مخدر گردند اما او بسرعت از کوره در می رود و رازی را که در سینه داشت بیان می کند و آن خودکشی همسرش است.حمایت و علاقه دوستان هنری قطع نمی گردد اما زمانی که او بیمار جدیدی به اسم جما (کیکی پالمر)،دختر نوجوانی که به سینما علاقه شدید دارد و اخیرا مادرش را به علت خودکشی از دست داده، را می پذیرد،پیشرفت امیدوار کننده ای در روان و خلق و خوی او ایجاد می گردد.جما پس از تماشای فیلم فارگو برادران کوئن به این نتیجه می رسد که رفتن به سینما ممکن است از صحبت کردن درباره مشکلاتش با هنری،بهتر باشد.
نکته ای در مورد جما وجود دارد:بخشی از قدرت سینما پالاینده روح و تخلیه هیجانی و متعادل کننده فانتزی های جمعی و شخصیست.فیلم می تواند باعث شورو شادی و موجب چالشها و سوالات شخصی و برخی اوقات،هر دو گردد.باعث تاسف است ببینید که فیلم روانپزشک نمی تواند شجاعت یا ذوق و قریحه برای ایجاد احساس برانگیزد.فیلمنامه توماس موفارت برای ایجاد رابطه متقابل میان بیماران هنری کش پیدا می کند،شگردی که به طور غیر قابل تحملی رشد پیدا کرده و اشارات آن جاه طلبی کانون موضوع را خاطر نشان می کند.دوست صمیمی هنری بدون اجازه،زندگی جما را به فیلم نامه برمی گرداند؛رئیس درفتر سینمایی و بازیگر دلسرد و تحلیل رفته در موردی به همکاری می پردازند و منشی دفتر رئیس دوستی صیمیمی تازه ای می یابد.فیلم نامه حتی اشاره ای به علاقه ایجاد شده بین هنری و یکی از بیمارانش نمی کند.
فیلمنامه پر از پیچ وتاب است اما زمانی که آشکار می گردد که نه موفارت و نه پیت نمی دانند با این داستان به کجا می روند،نوشته درخشش خود را از دست می دهد.آنها زمان و تلاش فراوانی را خرج می کنند تا بیننده را به مجموعه بزرگی از اتفاقات هم زمان و شانس مجاب کنند.آنها حتی نقش افراد را فراموش می کنند و بسیاری از شخصیت ها کاملا قابل پیش بینی اند به گونه ای که دیگر بیننده به پایان ماجرا اهمیت نمی دهد.اما هنری در کل فیلم در پیشانی موضوع قرار دارد و اما حضور اسپیسی،افسونی را ایجاد می کند که حس ناراحت کننده اهمیت در فیلم را تسکین می دهد.اما بهرحال باید به این مطلب نیزاشاره داشت که داشتن کمی افسون هم نمی تواند همه مشکلات را حل کند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر